یاحق
قبلا فکر میکردم من که کاری ندارم پس چرا به هیچ کاریمم نمیرسم
و چرا توی زمان های آزادم انقدر سردرگمم و نمیدونم چکار کنم؟
و چرا با این همه دویدن بازم نمیرم به نتیجه؟
حتی که
برنامه خردادم هم نرفتم سمتش و همین باعث شد خیلی از خودم ناراضی باشم
کل خرداد سردرگم بودم
و از حق نگذریم یه بخشش به خاطر شرایط جدیدی بود که توی کارآموزی داشتم تجربه میکردم و نتونسته بودم خودم رو باهاش وفق بدم
اماااا
دیشب و پریشب که نشستم پای برنامه ریزی تیر فهمیدم که
1. واقعا دارم پراکنده کار میکنم
مدیریت همزمان چندتا کار برام سخته...
کارآموزی (برنامه های عملی و رفتن به آتلیه و سختی مسیر و تعاملات و تلاش برای رسیدن به برنامه منظم برای پیج و رشد اون ... بعلاوه ی وقتی که باید بذارم تو خونه برای یادگیری و...) همراه با کار تشکیلاتی و تلاش برای آسیب شناسی اش از نظر ساختار و آموزش نیرو و خوندن، و همزمان با تلاش برای حفظ دوستی ها و حفظ تماس و دیدار با دوستام و گذروندن دوره های دیگه...(کسب و کار تموم شد و احساس میکنم داره یادم میره... (مرور + خلاصه نویسی)، خلاقیت و بورس رو دارم میگذرونم و چند روز پیش هم یه ختم نهج البلاغه دیدم که توش شرکت کردم...
بعلاوه برنامه های سلامتی که برای جسم درب و داغونم ریختم هم یکم شلوغه ظاهرا... وی لازمه چون حداقل دو سال لازمه که شرایط جسمی ام به سلامت برسه...
هنوزم نمیخوام بپذیرم برنامه ام شلوغه... چون حس میکنم لازمه...
ولی بشدت احساس نیاز میکنم که یاد بگیرم حتی تو فشارهای زندگی هم خوشحال باشم...
فکر میکنم این همه ولع برای پیش بردن همه کارها باهم و این همه احساس عقب موندن به خاطر اینه که میخوام خودم رو به خودم و بقیه ثابت کنم... نمیتونم بپذیرم که نمیتونم موفق باش خواب بمانی، جا مانده ای . . ....
ادامه مطلبما را در سایت خواب بمانی، جا مانده ای . . . دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9sametaneh9 بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 0:24